قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ].

بگو: او خداى یکتاست.

حقیقت عبادت، اظهار بندگى و خضوع و خشوع قلبى داشتن و شکر انعام و احسان و اکرام نمودن است.


با این معنى و حقیقت، پرستش به معناى جامعش جز در برابر مولا و پروردگار و اربابى که جمیع نعمت‏ها از اوست و همه طور قادر بر سود و زیان رساندن است جایز نیست.

بنابراین باید وجود مقدس و محبوبى را بندگى کرد که به تمام موجودات وجود بخشیده و پروراننده و روزى دهنده آن‏هاست و آفریدن و خلق کردن و عطا کردن حیات و شعور وقف حریم مقدس اوست و این همه مستلزم داشتن قدرت و حیات و اراده و علم و حکمت بى‏نهایت در بى‏نهایت است و این معانى هم از آثار قدرتش در میدان پرعظمت حیات آشکار است و این همه از مفهوم اللّه پیداست.

چون این مفهوم را به حقیقت دریابى و توفیق درک آن از ناحیه حضرتش نصیب تو شود، شعله عشق فطرى به وجود مقدس او در تو زبانه کشد و عالى‏ترین و قوى‏ترین تحرک، براى اداى خالصانه‏ترین عبادت براى تو حاصل گردد، آن وقت است که بر اثر این عشق از والاترین ارزش برخوردار خواهى شد و خداى نخواسته، اگر در زمره بى‏معرفت‏ها بمانى، از این عشق محروم خواهى شد و در آن صورت براى تو محرکى جهت ورود در فضاى پرمعناى عبادت نخواهد بود و از اعتبار و آبرو هم در پیشگاه او نصیب نخواهى نداشت.

یکى از حواریون بزرگ عیسى در این مسئله داد حقیقت داده مى‏گوید:

اگر من با زبان بشر و ملائکه حرف مى‏زدم ولى محبت نداشتم یک پاره مسى مى‏شدم که به صدا درآید، اگر من داناى غیب و آگاه از همه اسرار و علوم مى‏شدم و تمام ایمان کامل را که کوه‏ها را از جا بر کند دارا مى‏گشتم ولى محبت نداشتم چیزى نمى‏بودم.

اگر من همه اموال خود را مى‏بخشیدم و تن خودم را براى سوزاندن تسلیم مى‏کردم ولى محبت نداشتم به دردى نمى‏خوردم، محبت داراى متانت و شفقت است، محبت حسد نمى‏شناسد، محبت تفاخر و خودستایى نمى‏کند و خود را آلوده به غضب نمى‏سازد و بدى را به حساب نمى‏آورد، از بى‏عدالتى شاد نمى‏شود، محبت متحمل مى‏شود و به همه چیز امید مى‏بندد و به همه چیز صبرمى‏آورد و هرگز نابود نمى‏شود.

عارفان بینادل و مردان حق و واصلان بزم فضیلت و مقیمان حضرت حقیقت در نزد همه ملت‏ها یک شراره کوچکى از آتش این عشق در کانون دل داشته‏اند و تنها یک جرعه و بلکه یک قطره از این باده جان بخش خورده بودند که با یک شراره دل ایشان جهانبین گشته و از این یک قطره جان، ایشان سرمست دو عالم شده بودند.

این عشق است که در دل همه انبیا و اولیا و عرفا جایگزین بوده و تجلى نموده و از زبان همه ایشان گویا و پرتو افشان گردیده است.

تا عشق تو خیمه زد به جانم‏ 

 

از عرش برین گشت شانم‏

شد عالم و آدمم فراموش‏

 

از یاد تو یار مهربانم‏

مى‏نوشم از آن دو نرگس مست‏

 

تا مست ابد شود روانم‏

عشق است و وفا و مهربانى‏

 

ارکان و عناصر روانم‏

گم گشت دلى که خود نشان داشت‏

 

از لطف زیار بى‏نشانم‏

یک مشت گل است تن ولى جان‏

 

صد باغ گل است در نهانم‏

رحم آر به عاشقى چنین زار

 

مى‏پرس زحال ناتوانم‏

خون شد دل آسمان به حالم‏

 

چون دید دو چشم خون فشانم‏

بگسست دل از جهان الهى‏

 

پیوست به یار دلستانم‏

     

 

 

 منبع : پایگاه عرفان

 



موضوع :